
غرق در تکاپو و شوق برای تدارک حضور
1401/02/21-19:19
خبر برگزاری نمایشگاه کتاب برای خیلی از ناشران یک غافلگیری بود. برای همین خیلیها آن قدر که باید آمادگی لازم را برای حضور نداشتند هرچند که همه تلاش خود را کردهاند تا در فرصت باقی مانده همه امور لازم را برای حضور در نمایشگاه فراهم کنند و به همین خاطر است که وقتی در این ساعات به مصلی سر میزنی همه را غرق در تکاپو و شوق می بینی. آنچه در ادامه میآید گزارش مختصری است از حضور چند ساعته در این پاتوق فرهنگی.
۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۹ بود و هیچ کس از فردا خبر نداشت. نه آن دختر دانشجویی که گرما کلافهاش کرده بود و و کتاب به دست، بطری آبش را تا قطره آخر سر میکشید و نه آن کارگری که عرق از پیشانی پاک میکرد و نفس زنان داشت آخرین کتابهای باقی مانده را روی چهار چرخاش بار میزد و نه حتی آن غرفه داری که میرفت تا کم خوابی ده روزش را جبران کند. هیچ کدام به ذهنشان خطور هم نمیکرد که آخرین روز از آخرین نمایشگاه کتاب در قرن سیزدهم را پشت سر میگذارند و بعد از آن مهمان ناخواندهای از راه میرسد که کار و کاسبیها را کساد میکند.
با ماندگار شدن مهمان ناخوانده، نمایشگاه کتاب هم مثل خیلی از کسب و کارهای دیگر، به شیوه مجازی روی آورد. حالا دو سال از آخرین دوره نمایشگاه سی و دوم میگذشت و همه مثل یک خاطره دست نیافتنی از آن روزها حرف میزدند و دلشان برای تک تک لحظات آن دورهمیهای فرهنگی، تنگ شده بود. کسی چه میدانست؟! شاید همان دختر دانشجو یادش رفته باشد که گرمای روز پایانی آخرین نمایشگاه قرن، کلافهاش کرده بود و همان کارگری که نفس نفس میزد، حسرت روزهایی را بخورد که مدام در حال کار بود و مجالی برای استراحت نداشت و شاید همان ناشر خسته، دلتنگ شده باشد برای روزهایی که خستگی امانش را میبرید. و شاید سوز دلتنگی همین ناشران خسته دل بود که دعایشان را مستجاب کرد تا جایی که همین یک ماه پیش خبر رسید که آماده باشید که نمایشگاه کتاب در پیش است. خیلی از ناشرها اصلا فکرش را هم نمیکردند. و شاید برای همین غافلگیری بود که عده ای برای حضور در نمایشگاه ثبت نام نکردند و خیلیها ترجیح دادند فقط در نمایشگاه مجازی حاضر باشند.
حالا اما بعد از سه سال، دوباره مصلی میزبان یک قرار فرهنگی است و همه کسانی که دلتنگ این قرار فرهنگی بودهاند در تکاپوی حضور در این برنامهاند.
در روزهای منتهی به ۲۱ اردیبهشت در حیاط مصلی ماشینهای باربری در حال آمد و شد بودند. بعضیها بارشان کتاب و بعضی دیگر تیر و تخته و دیگر ملزوماتی از این دست را با خود آوردند.
در روز افتتاحیه هنوز بسیاری از غرفهها خالی از قفسه بودند و فقط نام ناشر بر بالای غرفه نصب شده است. در هر ردیف، شاید فقط سه یا چهار غرفه قفسهها را چیده بودند. از آن سه-چهار غرفه هم ممکن بود یک غرفه که خیلی زبر و زرنگ بوده، چیدمان کتابهایش را تمام کرده باشد. الباقی، تازه در حال باز کردن بسته بندی کتابها و چیدن آنها در داخل قفسهها بودند. اما بیشتر سر و صدا و برو بیا، برای غرفههایی بود که همان تیر و تختهها را آوردهاند. از طراح و نقشه کش گرفته تا نقاش و نجار هم با خودشان همراه کرده و به سرعت در حال ساخت و ساز دکورهایی یکی از یکی از جذاب تر و دلرباتر! و همین رنگ و لعاب آنچنانی آنها است که مرا یاد گلایه یکی از ناشران خصوصی انداخت که میگفت چرا باید زمان و مکان برگزاری نمایشگاه ناشران دولتی و خصوصی با هم مشترک باشد در حالی که از هیچ نظر هیچ تناسبی با هم ندارند و قاعدتا به خاطر شرایط بهتری که آنها نسبت به ناشران خصوصی دارند، نظر مخاطب را بیشتر به خود جلب میکنند.
از بین همه غرفهها، فقط غرفه انتشارات قدیانی بود که نه تنها تمام و کمال، قفسهها و پیشخواناش را چیده بود بلکه چراغهایش را هم روشن کرده بود و دو مسوول غرفهدار، مثل روزهای بعد از افتتاحیه، نشسته بودند پشت پیشخوان به انتظار... کسی چه می دانست شاید اشتیاقشان از همه بیشتر بود که زودتر از دیگران به استقبال از نمایشگاه رفته بودند.
وقتی کمتر از چند ساعت به افتتاحیه مانده بود هنوز همه در تلاش بودند هر چه زودتر، سر و وضع غرفههایشان را سامان دهند. اما فشار کار بیشتر از آن بود که مجالی برای استراحت باقی بگذارد. روی یکی از همین تختههایی که افتاده بود وسط یکی از راهروهای اصلی، کارگری طاق باز خوابیده بود و خیره شده بود به سقف. شاید داشت خدا را شکر میکرد که بعد از دو سال دوباره این قدر خسته شده که مجالی برای استراحت ندارد.
در همین حین خواستم با یکی از ناشران صحبت کنم. مردی را نشانم داد و گفت: تمامش را سیاه می بینم از بس که از صبح سرپا ایستاده ام... بعد که خواست جواب سوالم را بدهد با نگاهش دنبال تکیه گاهی گشت و رفت سراغ نردهها... چشمانش سیاهی میرفت. کمر و پایش درد گرفته بود اما از شوق بازگشایی نمایشگاه، تکیه داده بود به نرده، تا سوالاتم را درباره این قرار فرهنگی جواب بدهد.
حالا در روز اول نمایشگاه در فاصله حدودا ۲۴ ساعت تک و توک غرفههایی هستند که هنوز سر و شکل خودشان را پیدا نکردهاند. هنوز گاهی از گوشه ای صدای چکش و دریل میآید و گاهی کسی را روی نردبان در حال نصب سردر، پارچه، بنر یا تزیینات غرفه میبینیم. نمایشگاه کتاب سر و شکل خودش را پیدا کرده، کتابهای غرفه ها چیده شده و بازدیدکنندگان هم کم کم به نمایشگاه راه پیدا میکنند تا در اولین نمایشگاه کتاب قرن جدید خاطرهای دیگر با طعم خوش کتاب برای همه ثبت شود.